خب اینم اولین رمان من وقتتنون رو نمی گیرم بزنید ادامه مطلب
به نام خدا
مرینت:تیکی من باید به آدرین بگم که دوسش دارم باید از کت کمک بگیرم،بزن بریم
تیکی:امّا مرینت......
مرینت:حرف نباشه تیکی خال ها روشن.خب حالایه زنگ میزنیم به کت....الو سلام کیتی بیا روی برج مونپارناس کارت دارم ساعت3:15خدافظ
از زبان آدرین:
پلگ من باید به مای لیدی بگم که عاشقشم
پلگ:اگه دوباره ردت کرد چی؟؟
آدرین:این دفعه نه پلگ پنجه ها بیرون.خب خب خب ببینم چی داریم،وای خای من لیدی برام پیام داده......اومدم مای لیدی.
روی برج مونپارناس
-سلام کیتی
*سلام مای لیدی
-خب باید در مورد یه چیزی باهات صحبت کنــــ
*اول من،میدونم بار ها هست که من عشق خودمو بهت گفتم و منو رد کردی امّاخواهش میکنم بزار هویت همو بدونیم
-کیتی اینکارو نکن
*پنجه ها داخل
-آآآ.آ.آدرین تویی؟خدای من(بابغض)تو بودی منو ببخش که ردت می کردم،منم عاشقتم،از وقتی که چترت رو بهم دادی عاشقت شدم
*چتر؟؟
-آره چتر خال ها خاموش.سلام
*م م مــــــ مرینت تویی؟؟چرا انقدر کور بودم که عشق تورو توی اون هوا ندیدم منو ببخش منم عاشقتم
-خب کیتی باید به شیرینی برای درست کردن مامانو بابام کمک کنم نه یعنی به مامانو بابام برای درست کردن شیرینی کمک کنم
*نه نه نه نه نه من باید تورو به بابام و ناتالی نشون بدم وگرنه میام و تمام شیرینی هاتونو می خورما
-باشه آدریکنر
*کلویی کی بودی تو ؟♥
-مسخره
*اسم بابات اصغره؟؟
-نه اسم بابام تامه
*هرکه آخر برسه خونه ما خره
خب این از پارت1
نویسنده:مدیر،ادمین و اولین نویسنده:**شب**
امی وارم لذت برده باشید
پ.ن:پست بعد بیو گرافی شخصیت های رمان *من عاشقشم*هست
بای